پارت دوم :

سرم را تکان دادم و چرخیدم. چند قدم برداشتم که صدایم کرد:

- یاسین؟

سمت عقب چرخیدم:

- جان داداش؟

- قول بده کنکور دانشگاه خوب قبول بشی و خودت و بابا رو از این وضعیت نجات بدی. باشه؟!

سرش را تکان داد و فرهای سیاهش لرزیدن ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.